اون قدر آرام بخش خورده بودم که دستم حرکت نمیکرد. نمیتونستم برگهی امتحانو بخونم. نمیتونستم حروفو کنار هم ردیف کنم. هیچ جملهای پیدا نمیکردم که معادل جملات مسخرهی روی کاغذ باشه. برگه رو تحویل دادم اومدم پایین.دم در بچهها وایستاده بودن. سه تا سیگار پشت سر هم دود کردم. باهام حرف میزدن، یه گوشه رو نگاه میکردم، میشنیدم، ولی نمیفهمیدم.ماشین گرفتم که برم سمت میدون ولیعصر. تو راه از جاهایی رد شدیم که هیچ وقت با هم ازشون نگذشته بودیم. پیش خودم گفتم، دو ماه اون قدر کوتاهه که حتی خیلی از جاهای این شهر رو با هم گز نکردیم. آرام بخش اثرش کم شده بود. اشکام دوباره اومدن پایین. عینک آفتابی زدم، که آبروم یه ک مداد سیاه...
ما را در سایت مداد سیاه دنبال می کنید
برچسب : روز,گندم, نویسنده : 5dayereh96a بازدید : 42 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:02