واژهها را به سلابهی قانون کشیدند
زمین خیس از تعفن استفراغ هر خط
لزج ز خونی که در مرگ صفحههاست
مرا ز سبابهی راست به دار آویختند
از اردیبهشت گفتم، از بهار
حرامی بود، تباه بود، سیاه بود
هر آنچه که درمان جرحههاست
زهرخند تمسخر برآوردند
نگاهشان خموش، که این حرفها دروغ
بیهوده بود، یاوه بود
گالیلهوار چرخیدم
رگم را بریدم
به قرمزی خون نوشتم
که دروغ نیست
گردی زمین، طنابی شد، به سبابهی راست
به گلو
به استفراغ خط نالان صفحهها
به درمان که نشد نسیب
به دردی نفسگیر که از عمق جرحهها
واژهها، همه آویخته از آهنی صموت
و کبود
سبابهی دست راست
برای از تو نوشتن، کمی دیر بود
برچسب : نویسنده : 5dayereh96a بازدید : 58