ساقیم
اینک از شراب زندگانی تو
یک جرعه بیشتر
به جان من باقی نیست
از مهر بیکران
که ز آن بود خوشنشان
قهرمان کودکیهای سپید من
امروز، نمانده است
هیچ، در نگاه
ساقیم
تک مرهم زخمهای من
در آینه اشکم چو سرب دیدهام
چون سرب شاید،
شاید چون گدازهای
میسوزاند این گونههای ز رنگ رفته را
ساقیم
با پدر گو
که از خنده خستهام
گو از همه صبر،
از تنگی قلب، خستهام
از فسانهای که بود با شما
از نقش پاره پارهی این عشق
خستهام
ساقیم
گو با پدر
که من امشب
با ماه میروم
چون اختری،
ز سر بام میپرم
این آخرین نگاه
با چشمهایش، که بر چهرهی من است
این خندهها، آخرین
با لبانت، که بر چهرهی من است
این شعرها،
این صدایم،
این من،
که از شماست.
گو با پدر
که امشب
با باد میروم. مداد سیاه...
ما را در سایت مداد سیاه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5dayereh96a بازدید : 66 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 21:03