ای گرز بدطینت سر من
پوشیدهای
به تن
جامهی غم من
در دل چه اضطرابها
ز دیگران گریختنها
لیکن قلم
به دست
میکشی سرمه
به چشم همهی ترسهای من
تا تکان میدهم
به تنم
چنگ میزنی
چه فولادین و سخت
به دیوارههای سر من
گم میشود
میان خونآبه و زخم و درد
هرچه شادی میستانم
ز دل کوچههای شهر
آه، ای گرز بدطینت
ای تیغهای تلخ و درشت
من غرق عادتم
به همان سنگ وزنهای ز شما
که چنین خانه کرده است
به میانهی سر من
اینک اما بشکافید جمجمهام
بدریدم با همان تیز چنگکان
بگذرید از من و
رنجهایی که با من است
بشکنید این همه میلهها
این همه آجر خستهی خانهتان
این همه بندهای پوسیده را
بگذرید و بگریزید از سرم
با شکافی، که شاید
کمی سبک شوم
تا دوباره چون همان روزهای دور
خنده بر لب
مست در کوه و چمن شوم
آه ای گرز بد طینت سر من
آه، این تیغها، ظالمان
این خطابه برای شماست
شمایی که مرا بیتاب کردهاید
شمایی که مرا این چنین زار و پژمرده
این چنین مرده در خاک کردهاید
بزنید اینک این ضربه را سخت
این آخریست
این همان تیر بدرود با آدمیست
مداد سیاه...
ما را در سایت مداد سیاه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5dayereh96a بازدید : 92 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 21:03