همچونان
برفی که آب میشود
آبی که لختی درختی را میکند سبز
سبزی آن چمن که پر ز گل
سرخی گل که میگردد ترشی آلو
و تفالهی آلو، به خشکی
برگ
همچونان پتک بیرحم عقربهها
همچونان چوب خطی که
بر تقویم
همچونان شکنجهی کاغذ
که
بر اسارت آتش
دوره گردی به آوازش
میگذشت از ورای شهر
برد با خود
هرچه رویا به دلها بود
...
اینک، اینجا، ما
که خاکستر روحمان، میرود با باد
میوزد بر بهاری دور
مداد سیاه...
ما را در سایت مداد سیاه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5dayereh96a بازدید : 72 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 21:03