healing is not linear

ساخت وبلاگ

آموخته‌ام به کسانی 
چیزهایی 
در این هشت و چندین صفر 
که از عمرم گذشته است 
آموخته‌ام به کسانی 
که چه طور سلامشان را 
بیگانه ادا کنند
و چه طور بگویند که 
دوستت دارم
بی آنکه کلمات 
قلبشان را بفشارند
آموخته‌ام به تو اما 
چیزکی 
که خودم با آن 
به اندازه‌ی مردان سبز پوش
با آرامش خواب بعد ظهر
بیگانه‌ام
آموخته‌ام به تو 
جایی، روزی 
بی آنکه بدانم 
که خوب شدن، خطی نیست
و خوب شدن خطی نبود
موجی بود 
بلند 
همچنان که تو کشیده بودیش
بر کاغذ
یا در مجاز 
یا در ذهنت 
و نقطه‌ای نداشت 
هیچ کجای این چندین خورشید تموز 
و هیچ کجای این چندین سفید برف
و هیچ کجای زردی برگ‌ها 
چندین بار 
و من دویدم از پیش اگرچه 
چندین باران و سرما و سوزش زمین
آموختمش به تو 
بی آنکه ببینمش
بی آنکه بیابمش 
و خوب شدن 
نه در خط بود و نه در نقطه 
که در موج بود 
آن زمان که کلمه شد
بیگانه
و نشست بر زبان تو 
و من اشک‌ها ریختم
یک شب 
در آغوش تصویر کهنه‌ای
در گوشه‌ی ذهن
که چشمانش حتمن شبیه تو بود
و رگ پیشانیش هم بر آمده
مثال تو 
و قهوه‌ی ریش‌هایش هم 
نارنج آزین بود
باز هم درست
شبیه تو 
و نفس که رفت 
با شوری اشک 
از تو 
یاد گرفتم 
آنچه را آموختی بودی از من
روزی، جایی
که نمی‌دانم من هنوز
که خوب شدن
خطی نبود
و نقطه نداشت 
و آونگ ساعت بود 
که افتاد لحظه‌ای 
در این خلا
و رسید از راه 
با سکون

مداد سیاه...
ما را در سایت مداد سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5dayereh96a بازدید : 68 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:36