...
امشب
از خفگی تا واژهای که جویده شد
امشب
از یخ بسته انگشتم تا تب تندی که بر گردن
امشب
از خندههای غم آلودهی ترسیده تا مچالهی تنی بر زمین
امشب
قصهی خستگی بود و آشفتگی بود و درهم شکستگی بود و آزردگی
...
لکهی زرد
عطر پریده از بالش
چهرهی سوخته در تصویر
خون ماسیده بر پارههای ناخنم
و من
که فریاد از گلویم تا بی انتهای شهر رسید
و صدایم
آتش زد به دشت بیریشهای
که نشسته در میان دلم
برچسب : نویسنده : 5dayereh96a بازدید : 55