گل

ساخت وبلاگ
عادت داشتم بگویم که از گل‌ها متنفرم. اولین باری که کسی برایم گل خرید، یک شاخه‌ گل نرگس بود. تنها به این خاطر که دور انداختن گلی که هدیه گرفته‌ای کار سختی‌ست، گذاشتمش توی کیفم، پنهانش کردم بین کتاب هایکوهای ژاپنی. فکر کردم، این کتاب و آن گل، بهتر است که با هم فراموش شوند. بارهای بعدی که از کسی گل گرفتم، همه‌اش با دعوا همراه بود. دائم تکرار می‌کردم که چرا باید برای من گل بخری، وقتی خودت خوب می‌دانی که ازش لذتی نمی‌برم؟ تکرار می‌کردم تو دلت می‌خواهد همه‌اش آن کاری را کنی که خودت دوست داری، مهم نیست که من از چه چیزی خوشم می‌آید و از چه چیزی نه.

امروز، از تاکسی پیاده شدم، ایستاده بود آن‌ طرف‌تر، بعد از چراغ قرمز. اولش متوجه نشدم، نزدیک‌تر که شدم، دستش یک دسته گل مریم بود. سفید. نه چندان سرحال، ولی قشنگ. دسته‌ی مریم‌ها را به دستم داد، خندیدم، تشکر کردم. و راه افتادیم. دسته‌ی گلم را گذاشتم روی کیفم، جلوی چشمم، و تمام راه خیره بهشان نگاه کردم. ناراحت نشده بودم. اگر سعی می‌کردم، زیاد هم خوشحال نباشم، کم کم ناراحت نشده بودم. تمام راه، وقتی که قدم می‌زدیم، دسته‌ی گل مریمم به دستم بود. با خودم فکر می‌کردم پس چه‌طور قبل‌تر به زور گل‌ها را می‌چپاندم توی کیفم، اهمیتی هم نداشت اگر طرف مقابلم غصه می‌خورد. چه‌طور دلم می‌خواست از همه پنهانشان کنم؟ امروز می‌خواستم که گل‌هایم را همه ببینند. به کافه که رسیدیم گذاشتیمشان توی لیوان آب، کمی سرحال‌تر شدند. وقت رفتن، ساقه‌هایشان را برایم کوتاه کرد، برشان داشتم و راه افتادم. در راه از ترس اینکه گل‌هایش نیفتند، با دقت جایشان دادم توی کوله‌پشتی، کمی هم راه هوا خوری برایشان گذاشتم. در مهمانی هم باز لیوان آبی خواستم، وقت رفتن هم یادم ماند که برشان دارم. 

امشب دسته‌ی گل مریمم را گذاشتم توی یه گلدان یادگاری، درست کنار عکس اخوان، توی کتابخانه‌ام. ایستادم جلویش و مدت‌ها تماشایش کردم. 

با خودم گفتم، هر چه قدر هم که بی‌احساس شده باشم، هر چه قدر هم که حضور هیچ‌کس را برنتابم، امروز، کسی هست، که می‌تواند طوری برایم گل بخرد، که از نگه داشتنش به شوق بیایم. 

+ نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۶ساعت 1:11 AM  توسط دایره  | 
مداد سیاه...
ما را در سایت مداد سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5dayereh96a بازدید : 35 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:02